-
حرف دل
چهارشنبه 9 تیر 1395 01:16
چقدر ساکت اندک ندک خیالم کاش میشد پست مرگ نویسنده وبلاگ رو به زودی بخونید نه اینکه حرف نداشته باشم ها اتفاقا کلی حرف دارم کلی اتفاق هست تو این مدتی که اندک اندک خیالم سکوت کرده اما حقیقتا حس وحال تایپ با گوشی رو نداشتم ادم حسودی نیستم ولی . . . ولی خب دوست ندارم ادم های که دوستشون دارم رو با بقیه قسمت کنم اعتراف میکنم...
-
چطور تحمل کردم بدون تو؟؟؟
پنجشنبه 13 خرداد 1395 21:26
حواست هست که چند روز دیگه میشه سه سال که رفتی حواست هست که سه سال بدون تو دارم نفس میکشم از زنده بودن بعد تو فقط نفس کشیدنش مونده واسه من سال پیش قرار بود بعد نماز صبح بریم مسافرت .اما اما اما تو تنها رفتی . تو که تحمل دوری ما رو نداشتی پس چرا تنها رفتی کاش اون روز اون کتاب لعنتی رو نمیخواندم تا چشمام اونقدر خسته...
-
حق داری ...
شنبه 8 خرداد 1395 15:42
یه اتفاق های هست که بدجوری ادم رو داغون میکنه اونقدر داغونت میکنه که باورت میشه اونایی که دوستشون داری دوستت ندارن وقتی که بهت زنگ میزنم که شماره اموزشگاه رو ازت بگیرم و تو بعد از کلی بد اخلاقی شماره رو میدی وقتی من با لبخند میگم ببخشید مزاحمت شدم وتو با همون صدای سردت که حتی پشت تلفن هم سردیش حس میشه اونقدر میتونم...
-
یخ زده افکارم
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 10:42
ادم از یه چیز های میترسه .هرچقدرهم اون ترس مسخره بیاد قبلا فکر میکردم از هیچی نمیترستم اما حالا همین دیشب فهمیدم از چی میترسم دیشب وقتی که تو تاریکی بارون به پنچره میخورد ورعد برق های با نورشون اتاق خاموش وروشن میشد به شدت ترسیدم برای اولین ترسیدم از اون ترس های که هیچ رقمه نمیشد باهاش کنار بیام بد تر از ترس اینکه...
-
برگشتم به خونه ام
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 21:06
چقدر دلم برای این خونه قدیمی تنگ شده بود اخه چقدر دلم برای وبلاگ قدیمی تنگ شده بود راستش رو بخواهید دوست دارم برم بلاگفا برم حدود دوسال یا سه سال پیش با همون دوستان بلاگفایی با همون لینک ها وباهمون شوق بنویسم چقدر دلتنگ دوستان بلاگفایی هستم دلتنگ خلستان صمد اقا دلتنگ گل های ابدی هستی دلتنگ وبلاگ اقای سر به هوا دلتنگ...
-
معلم عشق
جمعه 11 دی 1394 13:36
سال اول راهنمایی که بودم زنگ اول روز اول معلمی بسیار زیبا با قدی مناسب برای خانوم خیلی شیک پوش امد سرکلاس بر اساس عادت نیمکت اول نشسته بودم بعد از معرفی فهمیدم که خانوم رحمانی معلم تاریخ است (بغل دستی اون موقع من ژاله جانی بود ) همون اول عاشقش شدم خانومی مهربان با تن صدای اروم همیشه تو خونه مون پر از کتاب تاریخی بود...
-
امتحان نوشت
چهارشنبه 9 دی 1394 15:53
امروز امتحان شیمی عمومی داشتیم (به قول معلم مون مادر همه شیمی ها) منم تقربیا هیچ نخوانده رفته بودم سر جلسه امتحان همین طور هارو جواب دادم تا رسیدم به فرمول نویسی ها چند تا رو نوشتم رو بقیه شک داشتم یعنی نوشته بودم اما با دو دلی همین که برگه رو جابه جا کردم که دیدم عه قبل از من یه نفر کل جدول تناوبی را رو طبقه نوشته...
-
مهرسانا
چهارشنبه 9 دی 1394 15:07
پس از چند ما انتظار مهرسانا بانو به دنیا امد امیدوارم زیر سایه پدر ومادرش سلام وسلامت وخوش وخندان زندگی فوق العاده خوبی داشته باشه
-
قاطی وپاتی
یکشنبه 29 آذر 1394 23:42
شاید 10باره که مینویسم پاک میکنم موضوع زیاد دارم نمیدونم از کدوم رو بنویسم مدتی که با گوشی میادم وبلاگ وشدیدا اعصاب خورد کن بود تایپ با کیورد و نشستن پشت میز کامپیوتر رو بیشتر می دوستم اول همه بگم یلدا مبارک هرچند برای خودم اصلا مهم نیست اصلا شب یلدا رو مراسم جالبی نمیبنیم همه شب ها میشه ادم ها دور هم جمع بشن وشاد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 آذر 1394 23:07
ساعت صفر عاشقی (00:00)اینجا کرمانشاه صدای جمهور عاشقی از رادیو دل موج هزار و خورده ای فرکانس بیخیالی شیشه بخار گرفته درست شبیه دل من که بخار گرفته دخترک دلش هوای نوشتن میکند هر بار که روی شیشه بخار باشد مینوسد این بارم مینویسهR.shبعد باز هم مینویسد حروف مختلف اسم هرکسی که به ذهن مه الودش میاد حروف بعدی وبعدی اخرش هم...
-
هوای مه الود ذهن من
پنجشنبه 28 آبان 1394 13:28
یه ساعته دارم فکر میکنم چی بنویسم اما هیجی به ذهنم نیامد هیچ مطلبی که ارزش تایپ کردن داشته باشه توی ذهنم ندارم هی چند خط نوشتم هی پاک کردم دلم برای ضربه زدن رو حرف بی گناه کبیوردتنگ شد بود دلم هوای نوشتن کرده اما مخم سکوت کرده وهیچ حرفی نداره ذهنم هوای مه گرفته ای داره که واژه ها پشت این مه قایم شدن واین مه هم هی داره...
-
باران
سهشنبه 19 آبان 1394 16:49
به نام خالق باران تو مسیر برگشت از کانون به خونه هستم هوای ابریه همون هوای که من دوست دارم با اینکه خیلی سردمه اما اروم قدم بر میدارم دوس دارم دیرتر برسم خونه اصلا دوس ندارم که برسم دوس داشتم تا بینهایت قدم بزنم وزیر لب شعر بخونم تو افکارخودم غرق بشم باد سردی که به صورتم میخوره یادم میره که هنوز زنده ام سرم بالا میگرم...
-
روانی نوشت
شنبه 16 آبان 1394 21:33
اندک اندک خیال من از این سکوت بد صدا خسته شده اما حرفی ندارد چرا دارد اما نمیداند چرا سکوت کرده شاید فریاد هایش کر کنند شده مطنم که یک دیوانه الان داره بدون هیچ احساسی رو حروف کیبورد میزنه دیوانه ای که هیچ امید ندارد اما نا امید هم نیست بلکه سرد وبی احساس شده گاهی شدیدا عصبانی میشوم وگاهی هم سکوت میکنم بارها بارها تو...
-
بدون شرح
یکشنبه 3 آبان 1394 22:32
محرم امسال هم تمام شد نمیدونم سال دیگه هستم یانه امسال نخواستم کسی رو قضاوت کنم پس میگم عزا داری همه قبول چه اونای که باشعور حسینی رفتن چه با شور رفتن این روز ها بد جوری بد اخلاق شدم حس میکنم واقعا هیچ جا زندگی هیچ کسی نیستم فقط عین یه دفتر خاطرات بعضی خاطرهای خوب شون برام میگن بعضی ها هم مشکلات رو این وسط نمیدونم خود...
-
بدون شرح
یکشنبه 3 آبان 1394 22:30
محرم امسال هم تمام شد نمیدونم سال دیگه هستم یانه امسال نخواستم کسی رو قضاوت کنم پس میگم عزا داری همه قبول چه اونای که باشعور حسینی رفتن چه با شور رفتن این روز ها بد جوری بد اخلاق شدم حس میکنم واقعا هیچ جا زندگی هیچ کسی نیستم فقط عین یه دفتر خاطرات بعضی خاطرهای خوب شون برام میگن بعضی ها هم مشکلات رو این وسط نمیدونم خود...
-
خزان عمر
یکشنبه 12 مهر 1394 18:44
خیلی ها در جوانی میمیرد اما در کهن سالی به خاک سپارده میشوند مرگ یک انسان وقتی است که دیگر حتی باران هم دوست نداشته باشی گاهی اوقات سردی وسوز پاییز جسمت که هیچ دلت راهم سرد میکند وقتی که برگ های زرد رنگ پریده گی زندگی ات را به رخت میکشند دیگر زنده نیستی مرگ واقعه ای انجاست که هیچ اشکی دلت را نمیلرزاند خودت هم اشکی...
-
دی
شنبه 11 مهر 1394 15:56
من :میگم آآآآآ(کلا وقتی بخواهم یه حرفی بزنم یا این میگم اااا شروع میکنم) نگار:بگو آآآآآ من:نگار این دی که بچه فارس های میگن چیه؟ نگار:هههههه خودت فکر کن من: احساس میکنم یه چیزی مایه های کره خودمانه نگار:دیییییییی من:کررررره حدود ده تا دی و کره کردیم اخرش هم زنگ خورد رفتیم
-
مدرسه
یکشنبه 5 مهر 1394 16:05
خیلی ناراحت کننده است که مجبور باشی یه هفته زود تر از بقیه بچه ها بری مدرسه فقط بخاطر اینکه چادری هستی و بعدشم بخاطر اینکه نمراتت خوبه مدرسه ما برای یک مهر برنامه داشت برای همین بر اساس نمره و پوشش حدود 20 نفر از بچه ها انتخاب کردن مجبور بودیم یه هفته زود تر بریم مدرسه برای کمک مسولین مدرسه از وصل کردن بنر و پوستر...
-
حاجی نرو
جمعه 3 مهر 1394 15:33
حاجی نرو حاجی قبول باشه رسیدنت به خدا اخه خدا دیگه به چه زبانی بگه که دیگه نیاین حج یادتونه چند وقت پیش یه سری اتفاق افتاد که حاجی یه جور فحش حساب میشد بعدش فراموش کردیم که جریان جرثقیل پیش امد بعدم حادثه منا خدا به خانواده هاشون صبر بده مگه خدا همونی نیست که از رگ کردن بهمون نزدیک تره خدا در وجود ماست حج رفتن درسته...
-
خونه مادربزرگ
جمعه 27 شهریور 1394 21:19
همیشه همیشه عاشق خونه مادربزرگ بودم چه تو خونه قبلی اش چه الان تو اپارتمان جدید مادر بزرگ من یقین دارم یکی از مقدس ترین مکان های دنیا خونه مادر بزگ هاست چند روز پیش رفتم خونه مادر بزرگم مادر بزرگ مهمون داشت مهمونش هم خاله مروارید بود (خاله مادر بزرگم) من با یه شلوار جین و یه تیشرت تقربیا پسرونه موهاهم مثل همیشه کوتاه...
-
ثبت احوال
چهارشنبه 18 شهریور 1394 12:46
خونه مامان: رضوان پاشو برو ثبت احوال من: مامان فردا هم روز خداست بزار بخوابم فردامیریم مامان: از اول تابستان هی همین رو میگی هنوز مدرسه کامل ثبت نامت نکرد باید شناسنامه ات رو درست کنی من: اوووووووووووووه الان میریم مامانم : خسته نباشی من: سلامت باشی مامانم من : مامان میگم نمیشه خودت بجای من بری مامان: نخیر باید یاد...
-
کمی لوس شدن
سهشنبه 17 شهریور 1394 11:25
دختر که باشی دلت میخواهد کمی خودت رو لوس کنی حتی اگه برای کسی مهم نباشی که نازت رو بکشه اما بارم بعضی وقت ها دلت برای بچگی تنگ میشه هرچقدر هم محکم باشی اما بازهم دختری هرچقدر هم احساسات دخترونه ات رو پشت غرورت وشیطونی هات قایم کنی بازهم دختری بازهم دلت میخواهد که مهم باشی دلت میخواد لوست کنند نازت رو بکشن دختر باشی...
-
زندگی
شنبه 14 شهریور 1394 22:58
امروز احساس میکنم اولین نیمه زندگی ام تمام شد احساس میکنم یه راند از مسابقه زندگی رو تمام کردم از فردا یه راند دیگه شروع میشه نمیدونم راند دوم کی تمام میشه گاهی شکایت کردم گاهی راضی بودم من این چند سال اخیر واقعا زندگی کردم زندگی فقط خنده وشادی نیست زندگی یعنی جنگ برای اینده یعنی جنگ برای خنده زندگی یعنی گاهی خنده...
-
لج بازی
شنبه 7 شهریور 1394 09:39
تو خونه من با کمی عصبانیت : تو خودت چرا نرفتی تجربی؟ داداشم: اون موقع مثل تو جوگیر بودم رفتم انسانی دیدی اخرش هم الان دارم عمران میخونم که هیچ ربطی به انسانی نداره من: خو بزار منم معماری رو از هنرستان بخوانم داداشم : نوچ من: هی هی شیتم کردی (این تیکه کلام منه یعنی دیوونه ام کردی) ببین هنرستان یه سال جلو میافتم درصد...
-
اب
سهشنبه 3 شهریور 1394 22:15
همه خوب میدونیم که اب هست اما خیلی ام متاسفانه هنوزم هم باور نکردیم که ممکنه یه روز جنگ ها بر سر اب باشه فکر دونسل بعد از خودمون باشیم اون ها بچه های خودمون هستن از خون خودمون نسل های بعد کسای هستن که میخواهن اسم مارو زنده نگاه دارن به فکرشون باشیم بچه که بودم یه رود خونه بود تو روستا مون که اب زیادی داشت هر سال چند...
-
روز خودم
شنبه 24 مرداد 1394 12:14
سلام سلام سلام امیدوارم حالتون خوب خوب باشه وایام به کامتون باشه میگم آ روزم مبارک دختر خانوم های عزیز روز تون مبارک فردا روز عزیز دل بابا هاست روز هم دم مامان هاست روز دلسوز داداش هاست روز همراز خواهر هاست خلاصه اینکه روز بهترین خلق خدا مبارک میگن دختر لبخند خداست اینم یکی از نوشته های خودم تقدیم به همه دختر هاا...
-
انسانیت
یکشنبه 18 مرداد 1394 10:39
ازنوجوانی اش میگوید برای لحظله ای تمام دنیا را بیخیال میشوم با احترام جلویش مینشینم دیگرهیچ چیزی برام مهم نیست ارام وارام حرف میزند گوش دادن به حرف هایش هم حوصله میخواهد وهم حواس جمع با دانه های ابی تسیبح اش بازی میکند دستی به موهای بافته شده تازه حنا گرفته اش که از دوطرف لچکش انداخته روی شانه اش میکشد بعد دوباره با...
-
شعر
دوشنبه 12 مرداد 1394 19:23
دو.سه روز پیش یه دکلمه گوش کردم بعدش بی اختیار بعد از مدت ها دستم رفت سمت کاغذ و قلم (هورا دوباره حس و حال نوشتنم برگشت) نوشته شماره 1 گرامافون وصدای الهه ناز خواندن بنان اجر به اجر خانه عشق فریاد میزند توی باغچه لاله عباسی ها را اب میدهی پنچره را بازمیکنم اتاق مست از ریحان ومن از تو هرچند سال هم گذشته باشد مهم نیست...
-
غایب
یکشنبه 11 مرداد 1394 14:18
سلام سلام سلام امیدوارم که همه سالم و سلامت درگیر کار وتلاش برای زندگی باشین وهم اینکه شاد باشید میدونم دلتون برام تنگ شده بود (اعتماد به سقف کاذب که میگن این ها) خوب این چند روز نتم قطع بود نت که نباشه تازه ادم به زندگی برمیگرده این چند روز رفتیم هرسین مهمونی(هرسین یکی از شهرستان های کرمانشاه است) کلی خوش گذشت جاتون...
-
پزشک محترم
جمعه 2 مرداد 1394 12:05
با عرض معذرت خواهی از تمام پزشکان محترم و من خودم شخصات از اون پزشکان های که پای قسم شون هستن معذرت میخواهم بابت این چند جلمه که میخواهم بگم چند روز پیش رفتیم بیمارستان ومثلا یه بیمار اروژانسی داشتیم اولش دو. سه بار چند طبقه بالا وپایین رفتیم بعدشم باید منتظر میموندیم که کتر بیاد ولی دکتر نیامد که نیامد اخرش یه انترن...