-
مسافرت
دوشنبه 29 تیر 1394 17:49
سلام من برگشتم مسافرت در کل خوب بود بهترین قسمتش دیدن داداشم همسرش ودختر گل ش بود (حسابی از دست برادر زاه گرامی کتک خوردم بعدا شیطونی های این بلا رو براتون مینویسم) خوب میخواهم چیزی های که یادم مونه از مسافرت رو مینویسم 1_ماشین سواری تو شب رو دوست دارم حالا فکر کنید شب وجاده وصدای استاد بنان (عجیب روحم رو اروم کرد این...
-
نامه
سهشنبه 23 تیر 1394 12:45
تو وب یکی دوستان خواندم نامه ای به پنچ سال اینده خودمون بنویسم منم اول فکر کردم نمیتونم بنویسم ولی الان یه چیزی ها نوشتم به نام خالق تو سلام .امیدوارم خوب باشی الان که این نامه را میخوانی پنچ سال از تاریخ پست ان میگذرد . شاید پستچی نامه خوابش برده وبعد ازپنچ سال نامه را به دست تو میرساند شایدهم من فراموش کردم ادرسی را...
-
ماهی
یکشنبه 21 تیر 1394 10:45
من: امیر داداشی میدونی الان چه حسی دارم؟؟؟ امیر:چه حسی؟ من:حس یه ماهی افتاده کنار ساحل ونیاز داره یه نفر بندازش تو اب جیگرطلا : امیر یه کم اب بده به خواهرنازم که خیلی تشنه است امیر با یه لیوان اب میاد منم لاجرعه اب رو سرمیکشم وبعد لیوان به امیر میدم وتشکر میکنم...
-
نبودم کجا بودم
شنبه 20 تیر 1394 11:46
سلام امیدوارم حالتون خوبه باشه وزندگی ها همه رو به راه باشه این چند روزی نبودم کجا بودم ؟؟؟؟؟؟؟؟ چند روز پیش افطاری رفتیم خونه عمه ام بعد از شام مامانم وداداشم برگشتن اما من موندم فکر کنم 4روز اون جا بودم نمیگم خوش گذشت چون واقعا راحت نبودم یه جوری موذب بودم بااینکه فقط عمه ام بود اما من راحت بودم خلاصه از اونجای که...
-
رفاقت
شنبه 13 تیر 1394 15:01
کلاس پنچم بود که یه دختر با مانتو و شلوار صورتی واد کلاس شد ومعلم گفت که دانش اموز جدیده رنگ مانتو و شلوارش با بقیه فرق میکرد لباس فرم مدرسه ما یاسی بود اما لباس اون صورتی بود به هرحال نشست کنار کی یادم نیست شاید کنار خودم بود بیاید ادامه کم کم باهام صمیمی شدیم اسمش شقایق بود من انتظامات بودم یه کار کردم شقایق...
-
خنده
شنبه 13 تیر 1394 14:06
گفته بودند: از پس هر گریه، آخر خنده ایست این سخن بیهوده نیست... زندگی مجموعه ای از اشک و لبخند است خنده ی شیرینِ فروردین بازتابِ گریه ی پربارِ اسفند است... "فریدون مشیری"
-
تلخ نوشت
سهشنبه 9 تیر 1394 11:37
میگه:دلم برای رضوان تنگ شده میگم:ایناش نشسته کنارت میگه :رضوان قدیمی میگم:تو دیگه اینو نگو خسته شدم از بس قویی بودم منم میخواهم کمی ناراحت باشم این همه من ناز کشیدم یه کم هم اونایی که نازشون رو کشیدم منو لوس کنند میگه: اخه میگم:اخه نداره ببین این دو.سه روز همه ازم دور شدن همه وقتی ناراحت هستن بقیه هواشون رو دارن بعد...
-
تلخ نوشت
دوشنبه 8 تیر 1394 10:32
میگم:سرم دردمیکنه باید زود تر قرص بخورم میگه: نخور قرص زیاد بخوری عادت میکنی ،معتاد میشی میگم:الان دوساله دارم میخورم میگه:معتاد، حالا چی میزنی؟ میگم:ژلوفن میگه:اوووف عملت بالاست میگم: میفهمی اگه تو 24 ساعت 20 ساعت سردرد شدید یعنی چی؟ میگه:هرچی نباید قرص بخوری....... میپرم وسط حرفش رو میگم :دیگه ساکت شو ساکت میشه ومنم...
-
سیب
یکشنبه 7 تیر 1394 17:45
-
تلخ نوشت
یکشنبه 7 تیر 1394 14:18
میگه:نا امیدی بزرگ ترین گناه من به سنگ جلوی پام ضربه میزنم میرود فکارام را هم همراش میفرستم بعد ازچند ثانیه سکوت میگم: شاید ولی بنظر من کسی که ناامیده تقصیری نداره زندگی اینجوریش کرده همون تقدیری که هی باهاش جنگید وهی باخت وحالا دیگه میخواهد از جنگیدن دست برداره میخواهم همسفر تقدیر بشه اونی که ناامیدشد فقط به حقیقت...
-
ایفل
یکشنبه 7 تیر 1394 10:37
-
خاطره خوب شماره 1
جمعه 5 تیر 1394 19:06
تو کانون استاد میگه برو شعرت رو بنویس رو تخته هنوز بعد از چند سال هنوز هروقت میخواهم نوشته هام رو نشون استاد بدم عجیب میترسم با ترس میریم پای تخته مینویسم چند بار میخونش بعد کمی واژه هارو جا به جا میکنه اما واژه های که خودم گذاشتم بیشتر بهش میخوره میخند میگه :با ارفاق قبولی من میخندم :ممنون استاد:اگه نوشت هات رو برای...
-
بادکنک
چهارشنبه 20 خرداد 1394 15:14
اگه یه روز فرزندی داشته باشم،بیشتر از هر اسباببازی دیگهای براش بادکنک میخرم.بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده.بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره…بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته...
-
زندگی
دوشنبه 18 خرداد 1394 12:18
زندگی صحنه ی هنرمندی ماست هرکس آید نغمه خود خواند ورود صحنه پیوسته به جاست خرم آن کس که نغمه اش نقش بندد در خاطر دیگران
-
رضایت
دوشنبه 18 خرداد 1394 11:58
خدا هم که باشی بندگانی هستند که از تو ناراضی اند! به دنبال رضایت چه کسی می گردی، وقتی این روزها، انسان ها از دست خودشان نیز عصبانی اند