اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

مسافرت

سلام من برگشتم

مسافرت در کل خوب بود بهترین قسمتش دیدن داداشم همسرش ودختر گل ش بود (حسابی از دست برادر زاه گرامی کتک خوردم بعدا شیطونی های این بلا  رو براتون مینویسم)  

خوب میخواهم چیزی های که یادم مونه از مسافرت رو مینویسم 

1_ماشین سواری تو شب رو دوست دارم حالا فکر کنید شب وجاده وصدای استاد بنان (عجیب روحم رو اروم کرد این قسمت سفر)

2-تقربیا رو به قلبه ام اعصاب خورد وهی دارم نغ میزنم که اهنگ دختراز حمید طالب زاده  پلی میشه ساکت میشم شروع میکنم با اهنگ خواندن خیلی زود سر حال شدم دیگه ام اذییت نکردم

3_اخر های راه و رسما داری با فرشته مرگ سلام علیک میکنی (البته دور از جون) که یه اهنگ شاد کردی پخش میشه سریع شروع میکنی با اهنگ همراهی کردن(واقعا خسته بودیم اهنگ کردی که پخش شد منو داداشم ها هرسه تا سرحال شدیم )

4_دیدن  برادزاه شیطونت که کپی برار اصل خودته و البته ا لحاظ اخلاقی  وحسابی سر به سر گذاشتن ش (این یکی خیلی خوب بود )

5_خرید دوتا کتاب توووووووووووپ  وهم صحبت شدن با یه نویسنده  اونم مدل کرمانشاهی

6_بیرون رفتن اونم  اخرشب ، پارک خلوت و تاب بازی  با خانواده ( همه کودک های درونمون فعال شده بود )(حسابی  خوش گذشت )

7_زیر بارون خیس شدن و بعد از مدت ها زیرون بارون دویدن (البته مجبور بودم ولی بارون رو دوست داشتم)

8_اماده شدن برای برگشت

9_لواشک و الوچه های کنار جاده ، یه جیغ از سر خوشحالی بعد هم خریدن لواشک به اندازه یک ماه (البته با خالی کردن کارات داداش )

10_رسیدن به خونه سریع امدن پای کامپیوتر و پست گذاشتن(اخه یادم میرفت همین الان هم نصفه نوشتم)

.......................................................................................................................................................................

پی نوشت: حتما اهنگ دختر از حمید طالب زاده روگوش کنید و واسه دخترتون یا خواهرتون یا کلا هر دختری که میخواهد بزارید حتما خوشش میاد من که عاشق این اهنگم

پی نوشت: یعنی از دست این  ده هشتادی ها باید سرت رو بزنی تو دیوار

بی ربط نوشت: جدیدا نمی تونم بنویسم دیگه دستم به قلم نمیره دارم دیوونه میشم ابیات از ذهنم پریدن فکر کنم واژه های باهم قهر کردن باید برم  نازشون رو بخرم دلم برای نوشتن تنگ شده

نامه

تو وب یکی دوستان خواندم نامه ای به پنچ سال اینده خودمون بنویسم

منم اول فکر کردم نمیتونم بنویسم ولی الان یه چیزی ها نوشتم 


به نام خالق تو

سلام .امیدوارم خوب باشی

الان که این نامه را میخوانی پنچ سال از تاریخ پست ان میگذرد . شاید پستچی نامه خوابش برده وبعد ازپنچ سال نامه را به دست تو میرساند شایدهم من فراموش کردم ادرسی را روی پاکت بنویسم  ونامه بایگانی شده در خاطرات . بگذریم

نمیدانم الان زنده ای یانه ؟ شاید دریک تصادف .... یاشایدهم ....... نمیدانم  نمیدانم زنده ای یا نه من این نامه برای روحت مینویسم که میدانم همیشه هست حتی اگر تو نباشی

فکرمیکنم الان نزدیک به 20سال داشته باشی یعنی چند ماهی تا بیست سالگیت مانده من هم برایت حرف های میگویم که در اوایل بیست سالگیت به دردت میخورد

اول اینکه فراموش نکن اگر خالقت گفته :از رگ کردن به تو نزدیکتر است پس بدان از روح خودش در تو دمیده  پس از پاکی روح او استفاده کن ونگذار هیچ چیزباعث شود ذات پاکت را از دست بدهی

دوم اینکه: فراموش نکن  ادم های خوبی که  کنارت هستند هیچ وقت تکرار نمیشوند

سوم اینکه:یادت باشد آن ثانیه که رفت  دیگر رفته وهیچ وقت نمیتوانی از ان استفاده کنی

چهار:بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با دیگری

پنچم:مراقب  خودت باشد

نمیتوانم از چیز های دیگری حرف بزنم چون نمیدانم وقتی این نامه را بخوانی در کدام نطقه از زندگی ات هستی  اما امیدوارم لبت خندان باشد وسلامت باشی وزندگی ات غرق در دریای ارامش باشد .

خدا نگهدار

بی ربط نوشت1:حتما اهنگ دختر از حمید طالب زاده رو گوش کنید خیلی باحاله 

بی ربط نوشت 2:شاید چند روز برم مسافرت نیام ببینم هیچی کامنت ندارم هااا

مراقب مهربونی هاتون باشید خداحافظی

ماهی

من: امیر داداشی میدونی الان چه حسی دارم؟؟؟

امیر:چه حسی؟

من:حس یه ماهی افتاده کنار ساحل ونیاز داره یه نفر بندازش تو اب

جیگرطلا : امیر یه کم اب بده به خواهرنازم  که خیلی تشنه است

امیر با یه لیوان اب میاد منم لاجرعه اب رو سرمیکشم

وبعد لیوان به امیر میدم وتشکر میکنم

...........................................................................................................

جیگرطلا =با داداش حمزه ام

کلا من فقط یه داداش بزرگم میگم داداش

حمزه که جیگر طلاست

امین زندگیه

امیرحسین هم امیر

............................................................

خدایا همیشه مواظب داداش ها باش که هر برادری   برای خواهرش خیلی عزیزه

نبودم کجا بودم

سلام

امیدوارم حالتون خوبه باشه

وزندگی ها همه  رو به راه باشه

این چند روزی نبودم کجا بودم ؟؟؟؟؟؟؟؟

چند روز پیش افطاری رفتیم خونه عمه ام  بعد از شام مامانم وداداشم برگشتن اما من موندم 

فکر کنم 4روز اون جا بودم نمیگم خوش گذشت  چون واقعا راحت نبودم یه جوری موذب بودم بااینکه فقط عمه ام بود اما من راحت بودم

خلاصه از اونجای که من خونه نباشم اصلا انگار کسی خونه نیست همه دلشون برام تنگ شده بود عموم امد دنبام عموم منو برد خونه خودشون که روز بعدشم داداشم اینا امدن دنبالم

خواستم چند روز حال وهوام عوض بشه که اصلا خوب نبود  

.......................................................................................................

کلا خواستم بعد از چند روز نبودن یه کم تایپ کنم و بگم کجا بودم  البته این چند روز اتفاق های تلخ خیلی افتاد

که منم مثل همیشه رفتار کردم تو ظاهر بیخیال

باطنم هم  که باید یاد بگیرم که روز های سخت محکم باشه باید یادبگیرم که ازکنار مشکلات ردبشم 

.................................................................................................................................

خلاصه اینکه همه روز ها میگذرن همه طلوع ها غروب دارن پس باید تو این فاصله خوب باشیم

من سعی میکنم بین این طلوع وغروب ها بهترین ها به دست بیاریم

میگن نوجوانی بهترین دوران زندگیه واسه من اصلا خوب نبود  میخواهم ازاین به بعدا بیشتر رو رفتار وکارم هام توجه کنم میخواهم  برای اینده یه ادم موفق بسازم  

خلاصه اینکه میخواهم از ثانیه ها استفاده کنم دوست ندارم چندسال دیگه بگم کاش میشد ماشین زمان داشتم به گذشته میرفتم تا یه سری کار هارو جبران کنم 

دوستندارم اگه عمری بود پیر شدم با افتخار بگم من همیشه از لحظه ها استفاده کردم

.............................................................................................................

ختم کلام اینکه چند تا هدف گذاشتم واسه خودم  چندتا ارزو  چندتا هم رویا

اول به هدف ها میرسیم بعد ارزوهام براورده میشه رویا هم که رویاست  

رفاقت

کلاس پنچم بود که یه دختر با مانتو و شلوار صورتی واد کلاس شد ومعلم گفت که دانش اموز جدیده رنگ مانتو و شلوارش با بقیه فرق میکرد لباس فرم  مدرسه ما یاسی بود اما لباس اون صورتی بود به هرحال نشست کنار کی یادم نیست شاید کنار خودم بود 

بیاید ادامه 

ادامه مطلب ...

خنده

گفته بودند: از پس هر گریه، آخر خنده ایست

این سخن بیهوده نیست...

زندگی مجموعه ای از اشک و لبخند است

خنده ی شیرینِ فروردین

بازتابِ گریه ی پربارِ اسفند است...


"فریدون مشیری"


تلخ نوشت

میگه:دلم برای رضوان تنگ شده

میگم:ایناش نشسته کنارت

میگه :رضوان قدیمی

میگم:تو دیگه اینو نگو خسته شدم از بس قویی بودم منم میخواهم کمی ناراحت باشم این همه من ناز کشیدم یه کم هم اونایی که نازشون رو کشیدم منو لوس کنند

میگه: اخه

میگم:اخه نداره ببین  این دو.سه روز همه ازم دور شدن همه وقتی ناراحت هستن  بقیه هواشون رو دارن بعد من ناراحت میشم دعوام  میکنند میگن خودت  لوس نکن  خو منم میخواهم لوس بشم

میگه:تو که لوس نبودی

میگم: پشیمون شدم  یادته بچگی وقتی میافتم هرچقدرهم درد داشتم  باغرور میگفتم چیزی نیست بعد میرفتم تو هرکی پرسیدن چی شده میگفتم خوابم میاد

میگه:اره وقتی همه موقع افتادن گریه میکردن تو محکم میگفتی چیزی نیست

میگم: اهوووم

میگه:بیخیال

میگم: بیخیال

بازهم به سنگ جلوی پاهم ضربه میزنم

تلخ نوشت

میگم:سرم دردمیکنه باید زود تر قرص بخورم

میگه: نخور قرص زیاد بخوری عادت میکنی ،معتاد میشی

میگم:الان دوساله دارم میخورم 

میگه:معتاد، حالا چی میزنی؟

میگم:ژلوفن

میگه:اوووف عملت بالاست

میگم: میفهمی اگه تو 24 ساعت 20 ساعت سردرد شدید یعنی چی؟

میگه:هرچی نباید قرص بخوری.......

میپرم وسط حرفش رو میگم :دیگه ساکت شو

ساکت میشه ومنم ژلوفن رو میخورم

تلخ نوشت

میگه:نا امیدی بزرگ ترین گناه

من به سنگ جلوی پام ضربه میزنم میرود فکارام را هم همراش میفرستم بعد ازچند ثانیه سکوت

میگم: شاید ولی بنظر من کسی که ناامیده تقصیری نداره زندگی اینجوریش کرده همون تقدیری که هی باهاش جنگید وهی باخت وحالا دیگه میخواهد از جنگیدن دست برداره میخواهم همسفر تقدیر بشه  اونی که ناامیدشد فقط به حقیقت رسیده فقط فهمیده که باید مثل اون سنگی که من بهش ضربه زدم رفت تقدیر بهش ضربه بزنه و اون بره

میگه:قبول ندارم

من:نگفتم قبول کن ولی من تجربه کردم که اینو گفتم شاید اگه من یه روزی تغیر عقیده بدم فعلا زندگی ام اینطور بوده منم اینطوری فکر میکنم

به سنگ دیگه ای میرسیم بازهم به سنگ ضربه میزنم میگم:میدونی چرا داستان نویسی رو دوست دارم؟

میگه:نوچ

میگم:چون سرنوشت افراد قصه دست منه کل زندگی شون دسته منه اگه من بخواهم یه شخصیت حذف میشه اگه من بخواهم کسی متولد میشه اگه من بخواهم خوشبخت میشه اگه من بخواهم بیچاره میشه و... هر چیزی که بخواهم توقصه میارم  من روزی چندتا قصه توذهنم میزارم رویاهم رو قاطیش میکنم  مینویسم بعد خط خطی اش میکنم  واتیش میزنم

پ.ن: من داستان هایی که مینویسم فقط برای خودم ه والبته فقط برای دور شدن افکاز مزاحم اگه بخواهم جدی بنویسم دلیل های دیگه ای دارم ومن کلا شعر مینویسم داستان ها فقط مال خودمه

 پ.ن:این روز های حتی نوشتم ارومم نمیکنه خیلی خسته شدم  حرف هام تلخ شده کل زندگی ام تلخ شده  من هیچ کاری از دستم برنمیاد