اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

بادکنک

اگه یه روز فرزندی داشته باشم،بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک می‌خرم.بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده.بهش یاد می‌ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره…بهش یاد می‌ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه…و مهمتر از همه:بهش یاد می‌ده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده،چون ممکنه برای همیشه از دستش بده

پ.ن: نخیرم من برای این چیزی بادکنک نمیخرم خودم بادکنک خیلی دوست دارم تازه واسه خودم میخرم چرا واسه بچه بخرم؟

اونقدربادکنک دوس دارم که بعضی ها تو پاک این بادکنک فروش ها میان دوست دارم همه بادکنک هاش رو ازش بخرم و این کارا از من گذشته

زندگی

زندگی صحنه ی هنرمندی ماست  هرکس آید نغمه خود خواند ورود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن کس که نغمه اش نقش بندد در خاطر دیگران

رضایت

خدا هم که باشی

بندگانی هستند که از تو ناراضی اند!

به دنبال رضایت چه کسی می گردی، وقتی این روزها، انسان ها از دست خودشان نیز عصبانی اند