اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

خونه مادربزرگ

همیشه همیشه عاشق خونه مادربزرگ بودم چه تو خونه قبلی اش چه الان تو اپارتمان جدید مادر بزرگ

من یقین دارم یکی از مقدس ترین مکان های دنیا خونه مادر بزگ هاست

چند روز پیش رفتم خونه مادر بزرگم مادر بزرگ مهمون داشت مهمونش هم خاله مروارید بود (خاله مادر بزرگم)

من با یه شلوار جین و یه تیشرت تقربیا پسرونه موهاهم مثل همیشه کوتاه وپسرونه و یه خورده فشن شده (البته فشن دخترونه ها) خاله مروارید هی داشت چپ چپ من رو نگاه میکرد شاید تو دلش میگفت این دختر چرا اینطوریه؟ چرا موهاش کوتاهس؟ چرا لباسش این طوریه ؟

برخلاف من دخترخاله ام با لباس ها کاملا دخترونه موهایه بلندش رو  باز میکنه و رفت نشست جلو خاله مروارید وگفت : خاله موهام رو میبافی

خاله هم کلی قربون صدقه اش میره و موهاش رو میبافقه وهم زمان میگه: دخترم افرین هیچ وقت موهات رو کوتاه نکن مو آبرو دختره (به در میگفت که دیوار بشنوه)

منم اروم اروم رفتم تو اتاق که لباس هام رو عوض کنم اما هرچی تو کوله پشتی ام میگردم بیشتر حرصم میگره یادم رفته بود سرافنم رو بیارم  رسما حالم میگره

یه نگاه به لباسی ها ارودم میندازم یه شلوار اسلش با دوتا تیشرت حرصم گرفته اما داشتم به اخلاق خودم میخندیدم به تمام کار های پسرونه خودم خندیدم

بیخیال میرم بیرون دوتا چای میریزم و میرم پیش مادر بزرگ وخاله مروارید میشینم خاله بااینکه از لباسم راضی نیست اما کلی قربون صدقه ام میره وکلی از چای که ریختم تعریف میکنه عاشق این خاله مهربونم دلش خیلی بزرگه بهش میگم از خاطرات بگه و اونم شروع میکنه برام گفتن با تمام لذت گوش میدم

(این متن رو خیلی خلاصه کردم نخواستم خسته بشین بعدا خاطرات خاله رو هم مینویسم)

تمام این نوشته کردی بود معمولا تمام خاطراتی که مینویسم کردیه ومن تجرمه شده میزارم واسه همین گاهی برای بعضی از کاملا مترادف میزارم نه خود همون کلمه رو

شاید دیگه موهام رو کوتاه نکنم  شاید...

هیچ چایی   مزه چای خونه مادر بزرگ رو نمیده  ...

ثبت احوال

خونه

مامان: رضوان پاشو برو ثبت احوال

من: مامان فردا هم روز خداست بزار بخوابم فردامیریم

مامان: از اول تابستان هی همین رو میگی هنوز مدرسه کامل ثبت نامت نکرد باید شناسنامه ات رو درست کنی

من: اوووووووووووووه الان میریم

مامانم : خسته نباشی

من: سلامت باشی مامانم 

من : مامان میگم نمیشه خودت بجای من بری

مامان: نخیر باید یاد بگیری خودت کار هات رو انجام بدی باید واردجامعه بشی

من:من دیگه حرفی ندارم چشم  میریم

ثبت احوال

بعد کلی این ور به اون ور رفتن مدرک رو تحویل گرفتن

خانمه: چرا17000ریختی حساب؟؟؟؟؟؟

من: اون جا نوشته وهمکارتون هم گفت

خانومه: باید11000واریز میکردی  برو فیشت رو عوض کن

من: اشکال نداره نوش جان دولت (همراه بال خنده)

خانومه: نه نمیشه اقای ... فیش این خانوم رو عوض کن بعد اروم به من میگه حقت رو بگیر درسته پولش زیاد نیست اما حقته

من: ممنونم

خلاصه با کلی بالا پایین کار ها درست شد واقعا خسته کنند بود ولی تجربه خوبی بود 

پی نوشت: این رو نوشتم که یاد باشه این روز ها رو چطور گذروندم

بعدا نوشت: کلا ادم کم حوصله ای هستم اصلا منتظر موندن رو دوس ندارم ولی امروز کلی  منتظر موندنم یاد گرفتم بایدکمی تحمل داشته باشم

کمی صبور باشم 

اخ اخ مهر ما داره میاد  هم خوشحالم هم ناراحت

بابا من هنوز درس هام رو دوره نکردم  یه خورده یواش بیا پاییز وایسا من حداقل کتاب شیمی رو یه بار دوره کنم یه چیزی یادم بیاد

دیروز کرمانشاه بارون امد اصلا یه هواییه تووووووووپی بود که نگووووو

جاتون خالی از هوایی شهریور ماه نهایت لذت رامیبریم

کمی لوس شدن

دختر که باشی 

دلت میخواهد کمی خودت رو لوس کنی  حتی اگه برای کسی مهم نباشی که نازت رو بکشه اما بارم بعضی وقت ها  دلت برای بچگی تنگ میشه  

هرچقدر هم محکم باشی اما بازهم دختری 

هرچقدر هم احساسات دخترونه ات  رو  پشت غرورت وشیطونی هات قایم  کنی  بازهم دختری 

بازهم دلت میخواهد که مهم باشی دلت میخواد لوست کنند نازت رو بکشن 

دختر باشی هرچقدر هم پسرونه رفتار کنی هرچقدر هم بزرگانه رفتار کنی اخرش همون دختر کوچولو شیطون هستی که بودی 

یه پیامک برام امد که توش نوشته بود یه دیوار دور خودت بکش نه برای اینکه تنها باشی برای این دیوار بکش که ببینی چند نفر این دیوار رو بخاطرتت  میشکنند چند نفر از تنها یی درت میارن 

 ولی من مترسم چون میدوم اونقدر مهم نیستم که کسی بخاطرم دیوار خراب کنه 

ای کاش..... 


زندگی

امروز احساس میکنم اولین نیمه زندگی  ام تمام شد احساس میکنم یه راند از مسابقه زندگی رو تمام کردم

 از فردا یه  راند دیگه شروع میشه نمیدونم راند دوم کی تمام میشه  

گاهی شکایت کردم گاهی راضی بودم من این چند سال اخیر واقعا زندگی کردم زندگی فقط خنده وشادی نیست زندگی یعنی جنگ برای اینده  یعنی جنگ برای خنده  زندگی یعنی گاهی خنده گاهی گریه

 اون چیزی که همش شاد باشی و بخندی   زندگی نیست 

زندگی یعنی  تمام اتفاق ها کنار هم  یعنی تلخی وشیرینی باهم 

اگه همین اتفاق های تلخ نبود قدر لحظه های شیرین رو نمیدونستم  

خلاصه اینکه میخواهم بیشتر تلاش کنم میخواهم بجنگم  تا موفق بشم 

امروز من 15 سالگی رو شروع میکنم به برگه جدید رو باز میکنم فعلا سفیده به خودم قول دادم این صفحه رو پرکنم از خاطرات شیرین

لج بازی

تو خونه

من با کمی عصبانیت : تو خودت چرا نرفتی تجربی؟

داداشم: اون موقع مثل تو جوگیر بودم رفتم انسانی دیدی اخرش هم الان دارم عمران میخونم که هیچ ربطی به انسانی نداره

من: خو بزار منم معماری رو از هنرستان بخوانم

داداشم : نوچ

من: هی هی  شیتم کردی  (این تیکه کلام منه یعنی دیوونه ام کردی) ببین هنرستان یه سال جلو میافتم درصد قبولی تو کنکورم هم خیلی زیاده  از همه مهم تر من علاقه دارم به هنرستان

داداشم کلافه : چه رشته هنرستان؟

من: به ترتیب علاقه 1عکاسی2گرافیک3تربیت بدی4صنایع شیمایی 5معماری

داداشم :تو که شیمی دوس داری برو صنایع

من:هوووووووووورا

بعد از چند ماه  جنگ وبحث های خیلی طولانی  بالا خره من موفق شدم و رفتم هنرستان این اولین باری بود که به حرف خانواده گوش ندادم وبرای علاقه خودم جنگیدم وخوشحالم که برای یه بار هم شده پای خواسته خودم موندم

تو مدرسه

مشاور: میخواهی بری رضوان؟

من تو دلم : نه دارم برمیگردم خو میخواهم برم دیه (دیه همون دیگه است  )

من به مشاور: با اجازتون

مشاور: خوب همین جا برو تجربی

من: جان؟ شما به همه میگن نرو بعدش من برم؟

مشاور:  با توجه به علاقه به ادبیات وحفظیات خوبت برو انسانی

من:خانوم اون یکی مدرسه الان تعطیل میشه ها فقط دوشنبه ها هستن  باید تا هفته دیگه منتظر باشم هاااا

پرونده رو میده بهم ومیگه ک اما از دست تو دختر مارو فراموش نکن 

من: مگه میشه فراموش کنم خداحافظ

مدرسه جدید

اول که رفتم تو مدرسه کلی کیف کردم عجب مدرسه بزرگی به عادت همیشگی که مواقع ورود یا خروج از یه مکان سه تا صلوات میفرستم سه تا صلواتم رو فرستادم

با مامان رفتیم دفتر مدرسه

من: ببخشید من واسه ثبت نام امدم 

خانومه: چه رشته ای؟

من:صنایع شیمایی

خانومه: 10تا کتاب شیمی داره میتونی پاس کنی؟

من:بله

خانومه : چرا امدی هنرستان

من تو دلم: هی هی تو هم گیر دادی

من: دیوونه شیمی هستم

میخنده میزنه رو شونه ام ومیگه: یه دیوونه دیگه هم اضافه شد امیدوارم چند ساله دیگه یه خانوم مهندس خوب بشی

من تو دلم همراه با کمی ذوق: اووووم خانوم مهندس  ایشلا

خانومه داره مشخصاتم رو مینویسه و برگه ها رو زیر و رو میکنه

من:خانوم نمره انظبات رو داشته باشید؟

خانومه: اره خوبه خدا کنه همیشه خوب باشی

من:تاحالا هیچ معاونی دلش نمیومده به من 20 نده شک نکید شما هم نمره ام رو کم نمیکنید

باشه برو به سلامت فقط برو کار های شناسنامه  ات رو هم انجام بده

اخیش خیالم راحت شد  موفق شدم بعدش تو دلم این واژه خانوم مهندس رو تکرار کردم 

پی نوشت:اخ جووووون شیمی عشق من موفق شدم رفتم صنایع

پی نوشت: البته تمام اینا خلاصه شده بود تو مدرسه ها کلی سر به سر معاون معلم ها گذاشتم همیشه شیطون بودم وهمیشه موجود معلم اذییت کنی بودم معلم ها همیشه همیشه دوسم داشتن نمره رو هم کم نکردن 

 مدرسه خودمون که اصلا پرونده رو نمیدادن نمیخواستن من برم همچین بچه دوست داشتنی هستم 

پی نوشت: این هی هی  ویا کررررررره  یا عععععک با دیه  تیکه کلام های من هستن والبته اینا تیکه کلام خیلی از کرمانشاهی هاست

پی نوشت: از این به بعدا بازم مثل قبل  هر روز پست جدید میزارم واپ میکنم


امیدوارم راه درست رو انتخاب  کرده باشم 

الهی به امید تو

اب

همه خوب میدونیم که اب هست اما خیلی ام

 متاسفانه هنوزم هم باور نکردیم که ممکنه یه روز جنگ ها بر سر اب باشه

فکر دونسل بعد از خودمون باشیم

اون ها بچه های خودمون هستن  از خون  خودمون

نسل های بعد کسای هستن که میخواهن اسم مارو زنده نگاه دارن

به فکرشون باشیم

بچه که بودم یه رود خونه بود تو روستا مون که اب زیادی داشت هر سال چند نفر توش غرق میشدن ولی الان دو ساله که خشک شده

اون قدر خشک که الان کف رود خونه هیچ فرقی با کویر نداره خشک خشک

هربار که میریم روستا مثل بچگی ها میرم کنار رود خونه اما دیگه اب توش نیست دیگه ماهی ها نیستن  دیگه درخت ها کنار رود خونه خشک شدن

واقعا گریه ام میگره وقتی به اون رود خونه فکر میکنم

منبع : وبلاگ  روز نوشت های اقای سر به هوا