اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

روز خودم

سلام سلام سلام 

امیدوارم حالتون خوب خوب باشه 

وایام به کامتون باشه

میگم آ روزم مبارک 

دختر خانوم های عزیز روز تون مبارک 

فردا روز عزیز دل بابا هاست 

روز هم دم مامان هاست 

روز دلسوز داداش هاست 

روز همراز خواهر هاست 

خلاصه اینکه روز بهترین  خلق خدا مبارک 

میگن دختر لبخند خداست 

اینم یکی از نوشته های خودم تقدیم به همه دختر هاا

مادمازل روی ایفل فکرهایش را میکشد

لاکو میان شالیزار ها میدود

دختر بندر بارقص بندری خورشید را  غرق میکند

و من کژالی که 

در جنگل های بلوط گم شده ام 

نوشته:R.Sh


پی نوشت:کسی بهم تبریک نگفت خودم به خودم  تبریک گفتم




انسانیت

ازنوجوانی اش میگوید برای لحظله ای تمام دنیا را بیخیال میشوم 

با احترام جلویش مینشینم دیگرهیچ چیزی برام مهم نیست

ارام وارام حرف میزند گوش دادن به حرف هایش هم حوصله میخواهد وهم حواس جمع با دانه های ابی تسیبح اش بازی میکند دستی به موهای بافته شده تازه حنا گرفته اش که از دوطرف لچکش انداخته روی شانه اش میکشد بعد دوباره با تسیبح اش بازی میکند

میگوید:دستانم زخم شده بوده وعفونت کرده بود اگر به بیمارستان میرفتم 50تومان(50تک تومان)میشد واین مبلغ برای پدرکشاورزمن زیاد بود اگر به پیش خاله نازار میرفتم که دارو گیاهی بده 30تومان میشد واینم زیاد بود 

 خالو عبدالله که دستم را دید  گفت :برو پیش مرد یهودی که خانه اش نزدیک مسجده بگو که خالو عبدالله منو فرستاد  

با مادر پیش مرد یهودی رفتیم دستم را دید  یه گرده سیاه رنگ بهم داد وگفت هر روز با ماست قاطی کن  روی زخمت بزار وقتی خوب شدی25ریال برام بیار بعد از یک ماه دستم خوب شد وپول برایش بریدم

ومن از همان موقع فهمیدم که انسانیت ربطی به دین ومذهب نداره

اخرین جمله اش را که میگوید بازهم  در دلم میگویم چقدر خوب است کا هروقت به خانه ات میادم از تمام فکر وخیال ها دور میشوم



پ.ن:خالو یعنی :دایی

این نوشته به زبان کردی بود من ترجمه اش کردم

دراصل خاطره مادر برزگم بود که برام تعریف کرد دلم نیود تو وب نذارمش 

سعی کردم صحنه رو دقیقا همون طور توصیف کنم

شعر

دو.سه روز پیش یه دکلمه گوش کردم بعدش  بی اختیار بعد از مدت ها دستم رفت سمت کاغذ و قلم (هورا دوباره حس و حال نوشتنم برگشت)

نوشته شماره 1

گرامافون

وصدای الهه ناز خواندن بنان

اجر به اجر خانه عشق فریاد میزند

توی باغچه لاله عباسی ها را اب میدهی

پنچره را بازمیکنم

اتاق مست از ریحان

ومن از تو

هرچند سال هم  گذشته باشد مهم نیست

تارتارگیسوان سپیدام پر از خاطرات میشود

وقلبی که همیشه لبریز از توست

..........................................................

نوشته شماره 2

شاید یک روز شهریوری

درتولد بیست وچندساگی ام

دوباره پیدایش کنم

چقدر روز کودکی ام را گم کردم

....................................

نوشته شماره 3

توی کوچه کودکی فریاد میشود

قهقه گوش غم را پاره میکند

بستنی،لواشک،تخم مرغ شانسی و ابنبات قیچی

دزد وپلیس  و فوتبال پسر ها

وسطی و لی لی دختر ها

جرزنی،دعوا،قهر

واخرش هم نخود نخود هرکه رود خانه خود

................................................

بی ربط نوشت:زدم همه برنامه های گوشی ام رو حذف کردم

غایب

سلام  سلام سلام 

امیدوارم که همه سالم  و سلامت درگیر کار وتلاش برای زندگی باشین وهم اینکه شاد باشید

میدونم دلتون برام تنگ شده بود (اعتماد به سقف کاذب که میگن این ها)

خوب این چند روز نتم قطع بود

نت که نباشه تازه ادم به زندگی برمیگرده  این چند روز رفتیم هرسین مهمونی(هرسین یکی از شهرستان های کرمانشاه است) کلی خوش گذشت جاتون خالی یه خورشت خلا ل اصل کرمانشاهی توپ هم خوردیم 

بعد از ظهر رفتیم سراب هرسین که واقعا اونجا هم خوش بود ومنم کلی از درخت ها وکوه وسراب ش عکس گرفتم(فقط برای اینکه خاطرات یادم نره)

 کمی رو نوشتن تمرکز کردم  وچند تا برگه سیاه کردم 

هفته پیش که رفتم کانون با سپیده  نوشته هامون  رو واسه هم خواندیم و کمی بحث ادبی داشتیم  اقای خواجویی میگه بهتره که من وسپید مجموعه مشترک چاپ کنیم  ومنم سپیده ام داریم تلاش میکنم برای بهتر نوشتن

تو کانون اونقدر غرق بحث ادبی مون با سپیده شده بودیم که  اقای خواجویی امد گفت به سلامت کانون تعطیل شده پاشین برین خونه هاتون

خدایش دوست نداشتم برم خونه میخواستم باسپیده همین طوری شعر بخوانیم ونقد کنیم 

پزشک محترم

با عرض معذرت خواهی از تمام پزشکان محترم و من خودم شخصات از اون پزشکان های که پای قسم شون هستن معذرت میخواهم بابت این چند جلمه که میخواهم بگم

چند روز پیش رفتیم بیمارستان  ومثلا یه بیمار اروژانسی داشتیم اولش دو. سه بار چند طبقه بالا وپایین رفتیم

بعدشم باید منتظر میموندیم که کتر بیاد ولی دکتر نیامد که نیامد اخرش یه انترن امد که اونم دودقیقه وایساد بعدش رفت  جالب اینجا بود هیچ کس جواب گو نبود بیخیال اون بیمارستان شدیم رفیتم یه بیمارستان دیگه که دکتر گفت بیمار ویزیت نمیکنه  بعدش یه بیمارستان دیگه وهمون حرف ها  جالب این جا بود من به رسم ادب با اینکه هیچ کاری نکرده بودن  موقع رفتن  تشکر میکردم ومیگفتم خسته نباشید وممنون  هیچ جوابی نمیدادن  انگار که روزه سکوت گرفته باشن (من بزرگ ترین توهین به خودم رو این میدونم که جوا بم رو ندن حتی توخانواده هم میدونند که باید جواب منو بدن حتی یک کلمه) خلاصه اینکه  من واقعا معذرت میخواهم  اما کلی  از دست اون کسی که به اینا مدرک داده اعصابی شدم 

 قبول دارم درس خواندین دمتون گرم

سخت بوده بازم ایول

 ولی حالا که  یه مدرک قاب کردین به دیوار  پای  اون  قسمی که خوردین وایسید