اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

خزان عمر

خیلی ها در جوانی میمیرد اما در کهن سالی به خاک سپارده میشوند
مرگ یک انسان وقتی است که دیگر حتی باران هم دوست نداشته باشی
گاهی اوقات سردی وسوز پاییز جسمت که هیچ دلت راهم سرد میکند
وقتی که برگ های زرد رنگ پریده گی زندگی ات را به رخت میکشند
دیگر زنده نیستی 
مرگ واقعه ای انجاست که هیچ اشکی دلت را نمیلرزاند خودت هم اشکی نداری
درست شبیه یک رباط
وقتی که عشق نیست هوایی که دونفره صدایش میزنند برایت بی تفاوتی میاورد نه اشکی و نه لبخندی نه حتی بغضی
 اصلا حتی بودی خاک نم خورده بعد از باران هم برایت بی معنا میشود
ومرگ یعنی روحی که از دست میرود

نوشته:R.SH
پی نوشت:دلم از خیلی چیزا گرفته 
این دلنوشته رسما حال امروز
 (عشق که نباشد باران بر سرت پتک میشود ونفس هایت خفه ات میکنند)
بعدا نوشت:از زمین وزمان شاکی هستم 
کاش میشد کمی فریاد زد 

دی

من :میگم آآآآآ(کلا وقتی بخواهم یه حرفی بزنم یا این میگم اااا شروع میکنم)

نگار:بگو آآآآآ

من:نگار این دی که بچه فارس های میگن  چیه؟

نگار:هههههه خودت فکر کن

من: احساس میکنم یه چیزی مایه های کره خودمانه

نگار:دیییییییی

من:کررررره  

حدود ده تا دی و کره کردیم اخرش هم زنگ خورد رفتیم 

مدرسه

خیلی ناراحت کننده است که  مجبور باشی یه هفته زود تر از بقیه بچه  ها بری مدرسه فقط بخاطر اینکه چادری هستی و بعدشم بخاطر اینکه  نمراتت خوبه

مدرسه ما برای یک مهر برنامه داشت برای همین بر اساس نمره و پوشش حدود 20 نفر از بچه ها انتخاب کردن

 مجبور بودیم یه هفته زود تر بریم مدرسه برای  کمک مسولین مدرسه

از وصل کردن بنر و پوستر بگذریم من احترام نظامی گذاشتن رو کجایی دلم بزارم اخه؟

یه سری از بچه به عنوان گروه استقبال معرفی شدیم که مهمون های برنامه یک مهر میان ما ازشون استقبال کنیم

کلا مارو مسخره کردن بودن

اما خدایش یک مهر یه برنامه خوبی از اب در اومد وکلی ازمون تعریف کردن

اما هرچی اون یه هفته اذییت شدیم اندازه اون یه ربع از برنامه که گروه رقص رفتن رو سن و چوپی(رقص محلی کردی) گرفتن سخت نبود یعنی بد ترین مجازات برای یه کرد اینکه ببندیش به درخت بعد اهنگ کردی بزاری و اون کرد نتو نه برقصه و ماهم همچین حسی داشتیم چرا که باید خشک کنار سالن می ایستادیم سر پا

و خلاصه اینکه اون 20 نفری که گفتم از ساعت 7تا 12 وایسادیم سر پا اما همین که پا گذاشتیم تو یکی ای کلاس ها که لباس هامون رو عوض کنیم یکی از سال بالای ها شال گردنش رو در اود و شروع کرد چوپی گرفتن و پشت سر اون همه دست گرفتن و شروع کرد چوپی گرفتن

اما روز 4 مهر که میشه دومین روز مدرسه با معلم ها اشنا شدیم کلاس ما تو ازمایشگاهست و خیلی خوبه واقعا حس خوبی دارم  هر لحظه بیشتر عاشق شیمی میشم و بیشتر از انتخابم راضی تر  یعنی خدا میدونه چه ذوقی کردم برای کتاب ها حاظرم قسم بخورم حتی کلاس اول هم اینقدر ذوق نکرده بودم

اینکه تو یه ازمایشگاه مجهز هستی و هفته ای 8 ساعت  درس ازمایشگاه داشته باشی خیلی خوبه

هنوز با همکلاسی های جدید دوست نیستم اما امیدوارم دوستی های خوبی بینمون شروع بشه

پی نوشت: واقعا خوشحالم و خیلی از اتنخابم راضی هستم

شیمی یعنی زندگی

پی نوشت: اینکه مدرسه ات از خونه دور باشه خیلی بده واقعا تنها مشکلم مسیردوره

شاید من لوس بار امدم چون همیشه مدرسه ام خیلی نزدیک خونه بوده

اما دوری مسیر هم لذت خاص خودش رو داره

پی نوشت: همکلاسی ها جدید خیلی بد اخلاق هستن وغرغرو  و لوووووووووووس اه اه  اصلا من امسال با اینا چیکار کنم اخه

  همین اول سال از معلم میپرسن نه ونیم رو ده میدی ؟ یعنی دست هرچی پسره از پشت بستن

 خر خوان نیستم اصلا درس خوانم نیستم  درسم متوسطه   

خدایش واقعا زشته گیر نیم نمره باشی برای قبولی

تصمیم گرفتم بیشتردرسم بخونم و تلاش بیشتری داشته باشم

راستی اخرش هم کتاب سال اول رو دوره نکردم

  

حاجی نرو

حاجی نرو 

حاجی قبول باشه رسیدنت به خدا


اخه خدا دیگه به چه زبانی بگه که دیگه نیاین حج

یادتونه چند وقت پیش یه سری اتفاق افتاد که حاجی یه جور فحش حساب میشد 

بعدش فراموش کردیم که جریان جرثقیل پیش امد 

بعدم حادثه منا

خدا به خانواده هاشون صبر بده 

مگه خدا همونی نیست که از رگ کردن بهمون نزدیک تره خدا در وجود ماست حج رفتن درسته ثواب داره  اما اگه خدا رو در وجود خودمون پیدا کنیم خیلی بهتره  

 خدا وقتی انسان رو خلق کرده روح خودش رو در درون ما دمیده  کاش هوایه روح خومون رو داشته باشیم  

کاش کمی انسانیت رو درک کنیم حج رفتن پیش کش 

واقعا نمیدونم چی بگم