اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

ثبت احوال

خونه

مامان: رضوان پاشو برو ثبت احوال

من: مامان فردا هم روز خداست بزار بخوابم فردامیریم

مامان: از اول تابستان هی همین رو میگی هنوز مدرسه کامل ثبت نامت نکرد باید شناسنامه ات رو درست کنی

من: اوووووووووووووه الان میریم

مامانم : خسته نباشی

من: سلامت باشی مامانم 

من : مامان میگم نمیشه خودت بجای من بری

مامان: نخیر باید یاد بگیری خودت کار هات رو انجام بدی باید واردجامعه بشی

من:من دیگه حرفی ندارم چشم  میریم

ثبت احوال

بعد کلی این ور به اون ور رفتن مدرک رو تحویل گرفتن

خانمه: چرا17000ریختی حساب؟؟؟؟؟؟

من: اون جا نوشته وهمکارتون هم گفت

خانومه: باید11000واریز میکردی  برو فیشت رو عوض کن

من: اشکال نداره نوش جان دولت (همراه بال خنده)

خانومه: نه نمیشه اقای ... فیش این خانوم رو عوض کن بعد اروم به من میگه حقت رو بگیر درسته پولش زیاد نیست اما حقته

من: ممنونم

خلاصه با کلی بالا پایین کار ها درست شد واقعا خسته کنند بود ولی تجربه خوبی بود 

پی نوشت: این رو نوشتم که یاد باشه این روز ها رو چطور گذروندم

بعدا نوشت: کلا ادم کم حوصله ای هستم اصلا منتظر موندن رو دوس ندارم ولی امروز کلی  منتظر موندنم یاد گرفتم بایدکمی تحمل داشته باشم

کمی صبور باشم 

اخ اخ مهر ما داره میاد  هم خوشحالم هم ناراحت

بابا من هنوز درس هام رو دوره نکردم  یه خورده یواش بیا پاییز وایسا من حداقل کتاب شیمی رو یه بار دوره کنم یه چیزی یادم بیاد

دیروز کرمانشاه بارون امد اصلا یه هواییه تووووووووپی بود که نگووووو

جاتون خالی از هوایی شهریور ماه نهایت لذت رامیبریم

کمی لوس شدن

دختر که باشی 

دلت میخواهد کمی خودت رو لوس کنی  حتی اگه برای کسی مهم نباشی که نازت رو بکشه اما بارم بعضی وقت ها  دلت برای بچگی تنگ میشه  

هرچقدر هم محکم باشی اما بازهم دختری 

هرچقدر هم احساسات دخترونه ات  رو  پشت غرورت وشیطونی هات قایم  کنی  بازهم دختری 

بازهم دلت میخواهد که مهم باشی دلت میخواد لوست کنند نازت رو بکشن 

دختر باشی هرچقدر هم پسرونه رفتار کنی هرچقدر هم بزرگانه رفتار کنی اخرش همون دختر کوچولو شیطون هستی که بودی 

یه پیامک برام امد که توش نوشته بود یه دیوار دور خودت بکش نه برای اینکه تنها باشی برای این دیوار بکش که ببینی چند نفر این دیوار رو بخاطرتت  میشکنند چند نفر از تنها یی درت میارن 

 ولی من مترسم چون میدوم اونقدر مهم نیستم که کسی بخاطرم دیوار خراب کنه 

ای کاش..... 


زندگی

امروز احساس میکنم اولین نیمه زندگی  ام تمام شد احساس میکنم یه راند از مسابقه زندگی رو تمام کردم

 از فردا یه  راند دیگه شروع میشه نمیدونم راند دوم کی تمام میشه  

گاهی شکایت کردم گاهی راضی بودم من این چند سال اخیر واقعا زندگی کردم زندگی فقط خنده وشادی نیست زندگی یعنی جنگ برای اینده  یعنی جنگ برای خنده  زندگی یعنی گاهی خنده گاهی گریه

 اون چیزی که همش شاد باشی و بخندی   زندگی نیست 

زندگی یعنی  تمام اتفاق ها کنار هم  یعنی تلخی وشیرینی باهم 

اگه همین اتفاق های تلخ نبود قدر لحظه های شیرین رو نمیدونستم  

خلاصه اینکه میخواهم بیشتر تلاش کنم میخواهم بجنگم  تا موفق بشم 

امروز من 15 سالگی رو شروع میکنم به برگه جدید رو باز میکنم فعلا سفیده به خودم قول دادم این صفحه رو پرکنم از خاطرات شیرین

لج بازی

تو خونه

من با کمی عصبانیت : تو خودت چرا نرفتی تجربی؟

داداشم: اون موقع مثل تو جوگیر بودم رفتم انسانی دیدی اخرش هم الان دارم عمران میخونم که هیچ ربطی به انسانی نداره

من: خو بزار منم معماری رو از هنرستان بخوانم

داداشم : نوچ

من: هی هی  شیتم کردی  (این تیکه کلام منه یعنی دیوونه ام کردی) ببین هنرستان یه سال جلو میافتم درصد قبولی تو کنکورم هم خیلی زیاده  از همه مهم تر من علاقه دارم به هنرستان

داداشم کلافه : چه رشته هنرستان؟

من: به ترتیب علاقه 1عکاسی2گرافیک3تربیت بدی4صنایع شیمایی 5معماری

داداشم :تو که شیمی دوس داری برو صنایع

من:هوووووووووورا

بعد از چند ماه  جنگ وبحث های خیلی طولانی  بالا خره من موفق شدم و رفتم هنرستان این اولین باری بود که به حرف خانواده گوش ندادم وبرای علاقه خودم جنگیدم وخوشحالم که برای یه بار هم شده پای خواسته خودم موندم

تو مدرسه

مشاور: میخواهی بری رضوان؟

من تو دلم : نه دارم برمیگردم خو میخواهم برم دیه (دیه همون دیگه است  )

من به مشاور: با اجازتون

مشاور: خوب همین جا برو تجربی

من: جان؟ شما به همه میگن نرو بعدش من برم؟

مشاور:  با توجه به علاقه به ادبیات وحفظیات خوبت برو انسانی

من:خانوم اون یکی مدرسه الان تعطیل میشه ها فقط دوشنبه ها هستن  باید تا هفته دیگه منتظر باشم هاااا

پرونده رو میده بهم ومیگه ک اما از دست تو دختر مارو فراموش نکن 

من: مگه میشه فراموش کنم خداحافظ

مدرسه جدید

اول که رفتم تو مدرسه کلی کیف کردم عجب مدرسه بزرگی به عادت همیشگی که مواقع ورود یا خروج از یه مکان سه تا صلوات میفرستم سه تا صلواتم رو فرستادم

با مامان رفتیم دفتر مدرسه

من: ببخشید من واسه ثبت نام امدم 

خانومه: چه رشته ای؟

من:صنایع شیمایی

خانومه: 10تا کتاب شیمی داره میتونی پاس کنی؟

من:بله

خانومه : چرا امدی هنرستان

من تو دلم: هی هی تو هم گیر دادی

من: دیوونه شیمی هستم

میخنده میزنه رو شونه ام ومیگه: یه دیوونه دیگه هم اضافه شد امیدوارم چند ساله دیگه یه خانوم مهندس خوب بشی

من تو دلم همراه با کمی ذوق: اووووم خانوم مهندس  ایشلا

خانومه داره مشخصاتم رو مینویسه و برگه ها رو زیر و رو میکنه

من:خانوم نمره انظبات رو داشته باشید؟

خانومه: اره خوبه خدا کنه همیشه خوب باشی

من:تاحالا هیچ معاونی دلش نمیومده به من 20 نده شک نکید شما هم نمره ام رو کم نمیکنید

باشه برو به سلامت فقط برو کار های شناسنامه  ات رو هم انجام بده

اخیش خیالم راحت شد  موفق شدم بعدش تو دلم این واژه خانوم مهندس رو تکرار کردم 

پی نوشت:اخ جووووون شیمی عشق من موفق شدم رفتم صنایع

پی نوشت: البته تمام اینا خلاصه شده بود تو مدرسه ها کلی سر به سر معاون معلم ها گذاشتم همیشه شیطون بودم وهمیشه موجود معلم اذییت کنی بودم معلم ها همیشه همیشه دوسم داشتن نمره رو هم کم نکردن 

 مدرسه خودمون که اصلا پرونده رو نمیدادن نمیخواستن من برم همچین بچه دوست داشتنی هستم 

پی نوشت: این هی هی  ویا کررررررره  یا عععععک با دیه  تیکه کلام های من هستن والبته اینا تیکه کلام خیلی از کرمانشاهی هاست

پی نوشت: از این به بعدا بازم مثل قبل  هر روز پست جدید میزارم واپ میکنم


امیدوارم راه درست رو انتخاب  کرده باشم 

الهی به امید تو

اب

همه خوب میدونیم که اب هست اما خیلی ام

 متاسفانه هنوزم هم باور نکردیم که ممکنه یه روز جنگ ها بر سر اب باشه

فکر دونسل بعد از خودمون باشیم

اون ها بچه های خودمون هستن  از خون  خودمون

نسل های بعد کسای هستن که میخواهن اسم مارو زنده نگاه دارن

به فکرشون باشیم

بچه که بودم یه رود خونه بود تو روستا مون که اب زیادی داشت هر سال چند نفر توش غرق میشدن ولی الان دو ساله که خشک شده

اون قدر خشک که الان کف رود خونه هیچ فرقی با کویر نداره خشک خشک

هربار که میریم روستا مثل بچگی ها میرم کنار رود خونه اما دیگه اب توش نیست دیگه ماهی ها نیستن  دیگه درخت ها کنار رود خونه خشک شدن

واقعا گریه ام میگره وقتی به اون رود خونه فکر میکنم

منبع : وبلاگ  روز نوشت های اقای سر به هوا

روز خودم

سلام سلام سلام 

امیدوارم حالتون خوب خوب باشه 

وایام به کامتون باشه

میگم آ روزم مبارک 

دختر خانوم های عزیز روز تون مبارک 

فردا روز عزیز دل بابا هاست 

روز هم دم مامان هاست 

روز دلسوز داداش هاست 

روز همراز خواهر هاست 

خلاصه اینکه روز بهترین  خلق خدا مبارک 

میگن دختر لبخند خداست 

اینم یکی از نوشته های خودم تقدیم به همه دختر هاا

مادمازل روی ایفل فکرهایش را میکشد

لاکو میان شالیزار ها میدود

دختر بندر بارقص بندری خورشید را  غرق میکند

و من کژالی که 

در جنگل های بلوط گم شده ام 

نوشته:R.Sh


پی نوشت:کسی بهم تبریک نگفت خودم به خودم  تبریک گفتم




انسانیت

ازنوجوانی اش میگوید برای لحظله ای تمام دنیا را بیخیال میشوم 

با احترام جلویش مینشینم دیگرهیچ چیزی برام مهم نیست

ارام وارام حرف میزند گوش دادن به حرف هایش هم حوصله میخواهد وهم حواس جمع با دانه های ابی تسیبح اش بازی میکند دستی به موهای بافته شده تازه حنا گرفته اش که از دوطرف لچکش انداخته روی شانه اش میکشد بعد دوباره با تسیبح اش بازی میکند

میگوید:دستانم زخم شده بوده وعفونت کرده بود اگر به بیمارستان میرفتم 50تومان(50تک تومان)میشد واین مبلغ برای پدرکشاورزمن زیاد بود اگر به پیش خاله نازار میرفتم که دارو گیاهی بده 30تومان میشد واینم زیاد بود 

 خالو عبدالله که دستم را دید  گفت :برو پیش مرد یهودی که خانه اش نزدیک مسجده بگو که خالو عبدالله منو فرستاد  

با مادر پیش مرد یهودی رفتیم دستم را دید  یه گرده سیاه رنگ بهم داد وگفت هر روز با ماست قاطی کن  روی زخمت بزار وقتی خوب شدی25ریال برام بیار بعد از یک ماه دستم خوب شد وپول برایش بریدم

ومن از همان موقع فهمیدم که انسانیت ربطی به دین ومذهب نداره

اخرین جمله اش را که میگوید بازهم  در دلم میگویم چقدر خوب است کا هروقت به خانه ات میادم از تمام فکر وخیال ها دور میشوم



پ.ن:خالو یعنی :دایی

این نوشته به زبان کردی بود من ترجمه اش کردم

دراصل خاطره مادر برزگم بود که برام تعریف کرد دلم نیود تو وب نذارمش 

سعی کردم صحنه رو دقیقا همون طور توصیف کنم

شعر

دو.سه روز پیش یه دکلمه گوش کردم بعدش  بی اختیار بعد از مدت ها دستم رفت سمت کاغذ و قلم (هورا دوباره حس و حال نوشتنم برگشت)

نوشته شماره 1

گرامافون

وصدای الهه ناز خواندن بنان

اجر به اجر خانه عشق فریاد میزند

توی باغچه لاله عباسی ها را اب میدهی

پنچره را بازمیکنم

اتاق مست از ریحان

ومن از تو

هرچند سال هم  گذشته باشد مهم نیست

تارتارگیسوان سپیدام پر از خاطرات میشود

وقلبی که همیشه لبریز از توست

..........................................................

نوشته شماره 2

شاید یک روز شهریوری

درتولد بیست وچندساگی ام

دوباره پیدایش کنم

چقدر روز کودکی ام را گم کردم

....................................

نوشته شماره 3

توی کوچه کودکی فریاد میشود

قهقه گوش غم را پاره میکند

بستنی،لواشک،تخم مرغ شانسی و ابنبات قیچی

دزد وپلیس  و فوتبال پسر ها

وسطی و لی لی دختر ها

جرزنی،دعوا،قهر

واخرش هم نخود نخود هرکه رود خانه خود

................................................

بی ربط نوشت:زدم همه برنامه های گوشی ام رو حذف کردم

غایب

سلام  سلام سلام 

امیدوارم که همه سالم  و سلامت درگیر کار وتلاش برای زندگی باشین وهم اینکه شاد باشید

میدونم دلتون برام تنگ شده بود (اعتماد به سقف کاذب که میگن این ها)

خوب این چند روز نتم قطع بود

نت که نباشه تازه ادم به زندگی برمیگرده  این چند روز رفتیم هرسین مهمونی(هرسین یکی از شهرستان های کرمانشاه است) کلی خوش گذشت جاتون خالی یه خورشت خلا ل اصل کرمانشاهی توپ هم خوردیم 

بعد از ظهر رفتیم سراب هرسین که واقعا اونجا هم خوش بود ومنم کلی از درخت ها وکوه وسراب ش عکس گرفتم(فقط برای اینکه خاطرات یادم نره)

 کمی رو نوشتن تمرکز کردم  وچند تا برگه سیاه کردم 

هفته پیش که رفتم کانون با سپیده  نوشته هامون  رو واسه هم خواندیم و کمی بحث ادبی داشتیم  اقای خواجویی میگه بهتره که من وسپید مجموعه مشترک چاپ کنیم  ومنم سپیده ام داریم تلاش میکنم برای بهتر نوشتن

تو کانون اونقدر غرق بحث ادبی مون با سپیده شده بودیم که  اقای خواجویی امد گفت به سلامت کانون تعطیل شده پاشین برین خونه هاتون

خدایش دوست نداشتم برم خونه میخواستم باسپیده همین طوری شعر بخوانیم ونقد کنیم 

پزشک محترم

با عرض معذرت خواهی از تمام پزشکان محترم و من خودم شخصات از اون پزشکان های که پای قسم شون هستن معذرت میخواهم بابت این چند جلمه که میخواهم بگم

چند روز پیش رفتیم بیمارستان  ومثلا یه بیمار اروژانسی داشتیم اولش دو. سه بار چند طبقه بالا وپایین رفتیم

بعدشم باید منتظر میموندیم که کتر بیاد ولی دکتر نیامد که نیامد اخرش یه انترن امد که اونم دودقیقه وایساد بعدش رفت  جالب اینجا بود هیچ کس جواب گو نبود بیخیال اون بیمارستان شدیم رفیتم یه بیمارستان دیگه که دکتر گفت بیمار ویزیت نمیکنه  بعدش یه بیمارستان دیگه وهمون حرف ها  جالب این جا بود من به رسم ادب با اینکه هیچ کاری نکرده بودن  موقع رفتن  تشکر میکردم ومیگفتم خسته نباشید وممنون  هیچ جوابی نمیدادن  انگار که روزه سکوت گرفته باشن (من بزرگ ترین توهین به خودم رو این میدونم که جوا بم رو ندن حتی توخانواده هم میدونند که باید جواب منو بدن حتی یک کلمه) خلاصه اینکه  من واقعا معذرت میخواهم  اما کلی  از دست اون کسی که به اینا مدرک داده اعصابی شدم 

 قبول دارم درس خواندین دمتون گرم

سخت بوده بازم ایول

 ولی حالا که  یه مدرک قاب کردین به دیوار  پای  اون  قسمی که خوردین وایسید