اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

قاطی وپاتی

شاید 10باره که مینویسم پاک میکنم  موضوع زیاد دارم نمیدونم از کدوم رو بنویسم

مدتی که با گوشی میادم وبلاگ وشدیدا اعصاب خورد کن بود تایپ با کیورد و نشستن پشت میز کامپیوتر رو بیشتر می دوستم

اول همه بگم یلدا مبارک

هرچند برای خودم اصلا مهم نیست  اصلا شب یلدا رو مراسم جالبی نمیبنیم 

همه شب ها میشه ادم ها دور هم جمع بشن وشاد باشن همه شب ها میشه فال حفظ گرفت و...

بیخیال یلدا مبارک

اما یلدا فقط پایان پاییز نیست هرشبی که ادم دل میگیره میشه طولانی ترین شب و هرشبی که خاطر های تلخ رو مرور میکنی میشه طولانی ترین شب 

بگذریم  هر شبی که دل میخواهد باکسی حرف بزنی  ونیست طولانی  ترین شب میشه

سه شنبه تو اتوبوس نشسته بودم چون شدیدا تشنمه ام بود و اب نداشتم شیری که مدرسه بهم دادن بودن رو باز کردم وخوردم یه خانومی کنارم نشسته بود میگیه:دختر کلاس چندمی؟ ابتدای هستی دیگه(خنده ام میگیره اخه یونفرم کدوم مدرسه ابتدای سورمه ای رنگه  این رو بیخیال اخه کجای من به ابتدای ها میخوره؟درسته همه میگن چهره ات به بچه ها میخوره یا میگن که چشمات مظلومه مثل بچه های هستی ولی ابتدای؟؟)

یه کم نگاهش کردم گفتم: من رهنمایی هستم ( مرض داشتم دیگه ملت ر و سرکار بزاریم خوش باشیم )

بعد از مدرسه و درس وکلاس میپرسه که منم مثل بچه های راهنمای جواب دادم 

خلاصه کلی خندیدم

یک شنبه همین طور که با بچه ها در حال شیطنت بودیم و ازمایشگاه رو گذاشته بودیم رو سر

 خانوم ملکی امد گفت: ساکت مگه بچه هستین اروم باشید

 به من نگاه میکنه منم مظلوم تو چشماش نگاه میکنم میگ اخه خانوم به من میاد شلوغ باشیم یا شیطون ؟؟؟؟

 من به این خوبی،  گلی ،ماهی،عزیزی و...( اعتماد به سقف نیست واقعیته)

میگه نه تو بهت میاد مادر بزرگ اینا باشی از بس  مظلومی  امااااااااا  مادر بزرگ بروزی هستی 

  سردسته شیطون های کلاس که هیچ سردسته شیطون های مدرسه هستی

دیروز داشتین حقیقت یا جرئت بازی میکردین اعتراف هات رو شنیدم

من: ووووووووووویییییی همه رو شنیدین

خانوم ملکی : اره

اروم دستم رو میزارم رو سرم (وقتی که میخواهم بحث رو عوض کنم این کا رو میکنم)  بعدا نگاه پشت سر خانوم ملکی میکنم

ومیگیم: جانم ؟ من ؟ چشم چشم الان میام بعد سریع میگیم خانوم ملکی من رو صدا میزنند با اجازه ودر میریم

بعدا همین طوری واسه خودم یاداوری میکردم که چه چیزی ای اعتراف کردم که یادم امد ای دل غاقل همه رو گفتنم که

از ریختن قرص خواب اور تو چیپس و دادنش به معلم ریاضی تا قضیه سوسک و جیغ های الکی بگیر تا بیا همین پارسال و چهارشنبه سوری  و .. خیلی چیزا های دیگه که دیگه تو وبلاگم نگم بهتره

رفتم تو حیاط مدرسه یه دور خوردم  وبعدش برگشتم تو ازمایشگاه خیلی شیک رفتم پایه تخته و نقاشی کشیدن (نقاشی های دیدنی بووودن)

کلاس ما معلم نداشته باشه مدرسه زیر و رو میشه ودمشون گرم معلم ها همیشه با تاخیر میان

پی نوشت:ایام زیبا ودوست داشتنی امتحان ها نزدیکه مبارکه باشه ایشاالله نمرات عالی در راه باشه

 

ساعت صفر عاشقی (00:00)اینجا کرمانشاه صدای جمهور عاشقی  از رادیو دل موج هزار و خورده ای فرکانس  بیخیالی

شیشه بخار گرفته  درست شبیه دل من که بخار گرفته 

دخترک دلش هوای نوشتن میکند  هر بار که روی شیشه بخار باشد مینوسد این بارم مینویسهR.shبعد   باز هم مینویسد حروف مختلف اسم هرکسی که به ذهن مه الودش میاد حروف بعدی وبعدی اخرش هم همه را خط خطی میکند شیشه کناری این بار هرچه فکر میکند  ذهنش درست شبیه قلبی که از حرکت ایستاده بی حرکت است  خط ممتد  هییییییییچ

بیخیال شیشه میشود کنار بخاری وبازهم دفترچه دوست داشتنی ،شعر ،قلم خسته و ذهن متروک  وبازهم خطوطی بی معنی 

شایدم معنیش اشفتگی خیال دخترک  بیخیال است 

دفتر بسته میشود ته کتابخونه جای مخصوص خود این دفتر یواشکی نوشت 

کسی بلند فریاد میزند:بخواب دیگه 

و به اجبار سمت رختخواب میرود ولی قبلش 

 قرص همیشگی وچشم بند 

وبخواب زدن ها تا بخواب رفتن ها