اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

اندک اندک خیال

گاهی درخیالم چیزی میگذرد ومن روی کلید های بیگناه کیبورد ضربه میزنم

حرف دل

چقدر ساکت اندک ندک  خیالم 

کاش میشد پست مرگ نویسنده وبلاگ رو به زودی بخونید

نه اینکه حرف  نداشته باشم ها اتفاقا کلی حرف دارم کلی اتفاق هست تو این مدتی که اندک اندک خیالم سکوت کرده اما حقیقتا  حس وحال تایپ با گوشی رو نداشتم 

ادم  حسودی نیستم ولی . . . 

ولی خب  دوست ندارم ادم های که دوستشون دارم رو با بقیه قسمت کنم 


اعتراف میکنم دلم تنگ شده بود برای وبلاگم ولی وقتی کسی وبلاگ رو نمیخونه دیگه ذوق نوشتن میپره



امشب رفتم احیا اما قلبم درد گرفت زود برگشتیم خونه

دلم ادم گاهی بیخود بی جهت میگیره 

دل ادم  ....

من  حقیقتا ادم خود خواهی هستم   بیزارم از اینکه اونایی که دوستشون دارم  رو باکسی قسمت کنم 

یادمه اون موقع  حسودیم میشود وقتی بابام دختر دوستش رو بغل میکرد .

حالاهم  هنوزم  حسودم ....

اما بابا ... چقدر نداشتنش سخته .این واقعیته که قهرمان زندگی دختر باباشونه .حقیقته که عشق اول هر دختری باباشه 

حقیقته که فقط بابا که مثل کوه میتونه پشت ادم باشه 

وقتی بابا رفت هیچ رقمه تو مخم نمیرفت که دیگه این واژه رو به زبون بیارم .

هنوز یه چیزی مونده دلم اونم اینکه دوست داشتم بابا رو اقا صدا کنم مثل خیلی که باباشون رو اقا صدا میکنند ولی  خجالت میکشیدم 


اما خب  یه بابایی مهربون دارم که  ایشالله سلامت باش

از ته ته دلم پدر صداش میکنم 

وقتی که یه موضوع رو برام توضیح میده  خب اعتراف میکنم خیلی خوب میفهمم اون موضوع رو 

اصلن همون وقت های باهاش حرف میزنم کلی خوشحالم که خدا   به من نعمت پدرش  داشتن دوبار رو داد

هربار هم میرم پش بابا حسینم کلی براش حرف میزنم  اونقدر حس میکنم  بابا با لبخند نگاه میکنه ومیگه هنوز پرحرفی . وقتی گریه میکنم دلم میخواهد بازم بگه کی تعتغاری منو اذیبت کرد؟؟

دلم برای صداش تنگ شده .دلم حتی برای اینکه بهم اخم کنه تنگ شد

من کلا هر دو بابام رو اذیبت کردم  امیدوارم منو ببخشن 

امیدوادم دختری خوبی باشم 

میدونم که پدر واقعا درحقم پدری کردن این سال ها .اما امیدوارم منم  تونسته باشم  حداقل یه لبخند رو لبشون اورده باشم امیدوادم منم تونسته باشم دخترشون باشم .هرچند بعید میدونم  ... حس میکنم جز اینکه اذییتشون کردم هیچ کار دیگه ای نکردم 


نمیدونم چرا اینا گفتم ولی هرچی بود ازته دلم نوشتم متن رو ویرایش نمیکنم چون نمیخواااااااهم پیشمون بشم چیزی از متن پاک کنم 



نظرات 2 + ارسال نظر
ناصحی چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 18:29 http://webgardi37.blogfa.com/

سلام و تشکر حضور
خدا همه رفتگان خصوصا پدر گرامی شما رو بیامرزه .
با رونق و فراگیر شدن شبکه های موبایلی وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی تقریبا تعطیل شده برا همین مشکل میشه نوشت .
از طرفی هم با وقتی که صرف تلگرام میشه دیگه کمتر فرصتی برای وب نویسی و وب گردی میمونه .
خطه زیبای شمال غرب رو هم چند سال پیش اومدیم کرمانشاه ، سنندج ، ارومیه ، همدان و ...

ممنون

علی چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 11:54 http://islamgod.loxblog.com

سلام علیکم ، میخوام بگم اگه دوست داری به وبلاگم سر بزن ، موفق باشید ، خداحافظ
این آدرس وبلاگم :
islamgod.loxblog.com

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.