حواست هست که چند روز دیگه میشه سه سال که رفتی
حواست هست که سه سال بدون تو دارم نفس میکشم از زنده بودن بعد تو فقط نفس کشیدنش مونده واسه من
سال پیش قرار بود بعد نماز صبح بریم مسافرت .اما اما اما تو تنها رفتی . تو که تحمل دوری ما رو نداشتی پس چرا تنها رفتی
کاش اون روز اون کتاب لعنتی رو نمیخواندم تا چشمام اونقدر خسته نمیشد که شب زود بخوابم
کاش اون روز که پیشم نشستی بودی اون کتاب رو کنار میذاشتم به جای کلمات به چشم های تو نگاه میکردم
کاش وقتی برات چای ریختم باز میگفتی یه چای دیگه بیار
کاش شب اونقدر زود نمیخوا بیدم تا وقتی بیدار بودی کنارت مینشستم و صدات رو تو خاطره ام ضبط میکردم
کاش کاش کاش اون شب اصلن نبود
تو یه دونه ای با این قلب نازک و مهربونت باید قدر اونایی که هستن رو دونست چنین شبهایی برای همه هست برای تو من و دیگران باید صبور بود
رضوان:((( الهی قربونت برم که دلت انقدر گرفته:( خودتو اذیت نکن عزیزم مگه تو اعتقاد نداری که الان از اونجایی که هست میتونه تو رو ببینه و صداتو بشنوه. پس غصه نخور که ناراحتش کنی...
سلام
یاد شعر شاملو افتادم
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند
و رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد
...
...
راستی وقت کردی یه سری به کانال ما بزن
telegram.me/pome_music