اندک اندک خیال من از این سکوت بد صدا خسته شده اما حرفی ندارد
چرا دارد اما نمیداند چرا سکوت کرده شاید فریاد هایش کر کنند شده
مطنم که یک دیوانه الان داره بدون هیچ احساسی رو حروف کیبورد میزنه
دیوانه ای که هیچ امید ندارد اما نا امید هم نیست بلکه سرد وبی احساس شده
گاهی شدیدا عصبانی میشوم وگاهی هم سکوت میکنم
بارها بارها تو این مدت خواستم بنویسم اما هیچ حرفی نبود ولی حالا دلم گرفت و تنگ برای اندک اندک خیالم شاید بهتر از هر جای تو وبلاگ میتونم حرف بزنم
والان من دختری به نام رضوان با اصالت کرد در یکی از کوچه پس کوچه های شهرم در گنج اتاقم بی هیچ دلیلی رو سر حروف ضربه میزنم خوب میدانم که حرف هایم هیچ معنی ندارد
فقط خواستم در اغوش اندک اندک خیالم رها شوم و با او درد دل کنم
چقد رومانتیک
خیلی خوشحالم که برگشتی
دختر جون رمانتیک مال عاشق هاست این هاکه عاشقونه نبود
شوخی کردم اجی مرسی
حافظ می فرماید
دردم نهفته به زطبیبان مدعی
باشد کز خزانه غیبش دواکنند
گاهی آنقدر درد داریم که چاره ای جز سکوت نداریم.
ممنون
...
....